درخت زندگی
مترجم:
منصور اقتداری
امتیاز دهید
✔️ کتاب درخت زندگی به پستی و بلندی های زندگی انسان می پردازد. جرج اورول از نویسندگان مشهور انگلیسی است و این کتاب از جمله چندین کتاب وی است که در سال های 1948 برای اولین بار به چاپ رسید.
آغاز داستان چنین است:
ساعت دو و نیم را اعلام کرد. گوردن در پستوی کتابفروشی آقای مک چنی، پشت میزی وا رفته بود. گوردن کومستاک، بیست و نه ساله، آخرین عضو خانواده کومستاک - در این حالت بیشتر به لباس بیدزده شباهت داشت - با یک بسته سیگار چهار پنی ور می رفت و با شصتش آن را باز و بسته می کرد.
دینگ دانگ ساعت از آنسوی خیابان، از جانب "پرنس ویلز" سکوت را شکست. گوردن اندکی جابجا شد. صاف نشست و سیگارش را در جیب بغلش گذاشت. دلش برای کشیدن یک سیگار پر می زد. اما فقط چهار نخ سیگار باقی مانده بود و باید چهارشنبه را با همان سیگارها به جمعه می رساند. چون تا جمعه پولی به دستش نمی رسید. گذراندن شب و روز بعد بدون سیگار برایش قابل تحمل نبود. فکر بی سیگاری فردا از حالا کسلش کرده بود...
آغاز داستان چنین است:
ساعت دو و نیم را اعلام کرد. گوردن در پستوی کتابفروشی آقای مک چنی، پشت میزی وا رفته بود. گوردن کومستاک، بیست و نه ساله، آخرین عضو خانواده کومستاک - در این حالت بیشتر به لباس بیدزده شباهت داشت - با یک بسته سیگار چهار پنی ور می رفت و با شصتش آن را باز و بسته می کرد.
دینگ دانگ ساعت از آنسوی خیابان، از جانب "پرنس ویلز" سکوت را شکست. گوردن اندکی جابجا شد. صاف نشست و سیگارش را در جیب بغلش گذاشت. دلش برای کشیدن یک سیگار پر می زد. اما فقط چهار نخ سیگار باقی مانده بود و باید چهارشنبه را با همان سیگارها به جمعه می رساند. چون تا جمعه پولی به دستش نمی رسید. گذراندن شب و روز بعد بدون سیگار برایش قابل تحمل نبود. فکر بی سیگاری فردا از حالا کسلش کرده بود...
آپلود شده توسط:
اسپارتاکوس
1390/07/29
دیدگاههای کتاب الکترونیکی درخت زندگی
کاشف و روشنگر
جورج اورل فوق العادس
مخصوص کتاب آس و پاس ها
حس می کنم این کتاب درد دل آدمایی رو میگه که در جامعه با همه ی بدبختی هاش سعی می کنن که شخصیت کتابخون و فرهنگیشونو حفظ کنن
البته من ادعا نمی کنم که جزو این افراد هستم ولی تو دوستام همچین آدمایی هستن،
آدمایی که وقتی میرن تو کتاباشون درخت شوم اجاره نشینی رو فراموش می کنن!
یه جایی اولای کتاب حس کردم نویسنده مثل فیلم های هیچکاک میاد توی ی صحنه و دزدکی چند صفحه یه گوشه با یک شخصیت خجالتی میمونه! نمیدونم شاید اشتباه می کنم ولی از
اونجا که نویسنده یک هندی مقیم انگلیس بود حس می کنم اصلً داستان گویای دغدغه ی نویسنده است.
کتاب رو که تموم کردم بقیه ی نظرم رو می گم.